۱۳۸۹ خرداد ۱, شنبه


رانده از هر جمع از هر جا شدی
دیدی ای دل عاقبت تنها شدی
ابرویت رفت رازت فاش شد
عاقبت ای مشت بسته وا شدی
کو کدامین دست دستت را گرفت
بر زمین خوردی و تنها پا شدی
روزهایت خاکی و خاکستری است
گوشه گیر خلوت شبها شدی
اهل بودی ساده من صاف من
کوچه گردی بی سر و بی پا شدی
روی دست دغدغه پرپر زدی
زیر بار بیقراری تا شدی
گم شدن زخمی شدن بی کس شدن
این شدنها سخت بود اما شدی
گفته بودی می روم دریا شوم
چاه ابی خشک در صحرا شدی
تو بزرگی ای غم معصوم عشق
در دل تنگم چگونه جا شدی؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر